گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب |
|
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب |
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار |
|
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب |
خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم |
|
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب |
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست |
|
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب |
مینماید عکس می در رنگ روی مه وشت |
|
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب |
بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت |
|
گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب |
گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو |
|
در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب |
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند |
|
دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب |
سلام!
شعر قشنگی بود، مرسی!
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی
آنچه در مذهب ارباب طریقت نبود...
***************************
پیشم بیا، خوشحال می شم.
پایدار باشی.
سلام.
با یک شعر جدید از حافظ آپدیت کردم.
نظر یادتون نره!